نفسم در درون سینه ام با بغض نا معلومی گره خورده
می خواهم فریاد بزنم و بگویم می ترسم
اما صدایی برای فریاد ندارم
از زندگی بی تو می ترسم
وقتی می گویم زندگی بی تو بلبلان جام شوکران سر می کشند
می شنوی ، این صدای سکوت حزن انگیز باغ زندگی است
باغی که آن را بارها در جستجوی تو گشته ام
این تمام حقیقت است
حقیقت را بپذیر و به آغوشم بیا
بیا تا با بلبلان شراب بنوشیم و با هم و در کنار هم
نوای عشق را زمزمه کنیم
.
.
.
میان سینه هر کس بدان که رازی هست
میان سینه و آن راز ، سوز و سازی هست
چو سوز و ساز ، دو مهمان با وفای دلند
به میهمان نخوانده مگر ، نیازی است
No comments:
Post a Comment