نامه ای به پدر بزرگ


دیر زمانی بود که بی خبر از آغوش گرمت بودم ، بی خبر از حالت بی آنکه دلتنگی هایم را میدان دهم مشغول روزمره گی های بیهوده .حالا تو نیستی ، نه گرمی نگاهت ، نه محبت دستانت و نه زانوهایت که جایگاه کودکی هایم بودند


دیدارمان شد به قیامت

دیگر فرصتی ندارم


اما بدان هنوز هم گرمی زانوهایت که یاد آور کودکی هایم هستند را حس می کنم


اما بدان که اگر تو دلتنگ من نشدی من دلتنگ جای خالی تو، حتی در میان خاطراتم خواهم بود

دی ماه هزار و سیصد و هشتاد و هشت


دل من حالش خوشه اصلا ً بلد نیست بگیره

ولی خیلی تنگ میشه گاهی می ترسم بمیره

!!!

آن قدر دلم برایت تنگ است که دیگر جایی برای تو نمانده

you'll deny the truth




when you love someone
you'll do anything
you'll do all the crazy things
that you can't explain
you'll deny the truth
believe a lie
there'll be time that you believe you can really fly
but your lonely nights have just begun
when you love someone
when you love someone
you feel it deep inside
and nothin else could ever change your mind
when you love someone
you'll sacrifice
you'd give it everything you got
and you won't think twice
you'd risk it all
no matter what may come
when you love someone