نامه ای به پدر بزرگ


دیر زمانی بود که بی خبر از آغوش گرمت بودم ، بی خبر از حالت بی آنکه دلتنگی هایم را میدان دهم مشغول روزمره گی های بیهوده .حالا تو نیستی ، نه گرمی نگاهت ، نه محبت دستانت و نه زانوهایت که جایگاه کودکی هایم بودند


دیدارمان شد به قیامت

دیگر فرصتی ندارم


اما بدان هنوز هم گرمی زانوهایت که یاد آور کودکی هایم هستند را حس می کنم


اما بدان که اگر تو دلتنگ من نشدی من دلتنگ جای خالی تو، حتی در میان خاطراتم خواهم بود

دی ماه هزار و سیصد و هشتاد و هشت

4 comments:

M.T said...

nemidoonam vagheheeye ya na ?
faghat 1 neveshtast ya na ?

omid varam faghat 1 neveshte bashe .

vali age ...

behet tasliyat migam .
dooste man

massa said...

merci azizam
faghat ye neveshte nist :)

30a said...

khoda rahmateshon kone :(

massa said...

merc siamake aziz