باید گذاشت و گذشت

ما عاشق یکدیگرایم،اما ببینیم می توانیم عشق ِمان را پاس داریم یا آن که پیمان ِ مان خطاست؟همیشه با هم بودن کاری ست گران...برای ِ بدرود، این آموزه را به تو پیشکش می کنم، آنجا که دیگر نمی توان عشق ورزید باید آن را گذاشت و گذشت

بنویسم یا بخوانم ؟

مدتی را در استراحت پس از امتحاناتم می گذرونم . کهنه کتابی دارم نا خوانده و یا بهتر بگویم نصفه خوانده و یا مهم تر داستانی دارم برای نوشتن ...داستانی که شاید به امروز و به تاریخ شود دیگر باید به روز بنویسمش .چند صفحه ای از آن را شروع کرده ام اما بعضی وقت ها خالی از نوشتن می شوم.روز اول که شروع به نوشتن کردم از ترس اینکه چیزی از قلم نیوفتد دستام درست مثل زمانی بود که پر از استرس برای رسیدن به جایی در حال دویدن هستی و هر چه بیشتر و سریعتر می دوی خسته تر، و زانوهایت زودتر توان رسیدن به مقصد رو از دست می دهند. ادامه دادنش کمی سخته برام .مخصوصاً الان که همه ی کار هام با هم قر و قاطی شدن .اصلاً نمی دونم داستانم رو ادامه بدم یا کتاب نصفه نیمه ام رو تموم کنم.
!امید بزرگترین مصیبت است
!حقیقت خطایی است که بدون آن نمی توان زیست
!که دشمن ِ حقیقت ، نه دروغ ، که ایمان است
!که آخرین پاداش ِ مرده ، آن است که دیگر نمی میرد
نیچه

چه کسی جز من و تو پی عشقی پر از اندوه شتافت؟

حال امروز مرا چه کسی می داند ؟
چه کسی می ماند پی دل دادن ها ؟
چه کسی می خواند آن نگاه پر از اندوه مرا؟
چه کسی ؟ چه کسی جز من و تو پی عشقی پر از اندوه شتافت؟
چه کسی می ماند
می خواند
می داند
چه کسی قصه ی من
قصه ی تو
چه کسی می داند ؟
حال امروز مرا
...حال فردای تو را
هجدهم تیر 88