مدتی را در استراحت پس از امتحاناتم می گذرونم . کهنه کتابی دارم نا خوانده و یا بهتر بگویم نصفه خوانده و یا مهم تر داستانی دارم برای نوشتن ...داستانی که شاید به امروز و به تاریخ شود دیگر باید به روز بنویسمش .چند صفحه ای از آن را شروع کرده ام اما بعضی وقت ها خالی از نوشتن می شوم.روز اول که شروع به نوشتن کردم از ترس اینکه چیزی از قلم نیوفتد دستام درست مثل زمانی بود که پر از استرس برای رسیدن به جایی در حال دویدن هستی و هر چه بیشتر و سریعتر می دوی خسته تر، و زانوهایت زودتر توان رسیدن به مقصد رو از دست می دهند. ادامه دادنش کمی سخته برام .مخصوصاً الان که همه ی کار هام با هم قر و قاطی شدن .اصلاً نمی دونم داستانم رو ادامه بدم یا کتاب نصفه نیمه ام رو تموم کنم.
No comments:
Post a Comment