چشمهایت معیار دلواپسی های منند

امروز بعد از مدتی سری به این پنجره کهنه ی خاک گرفته زدم .زمانی برای دلم می نوشتم ، زمانی برای تو و زمانی برای باور هایم .حالا به گونه ای از باورهایم فاصله گرفته ام
باورهایی که به درست بودنشان ایمان دارم اما به ناچار باید قبول کنم که نا درستند.باور اینکه بر در ِ دلم علامت ورود ممنوع را کوبیده ام و یا باور ِ نگاه های عاشقت
پس بگذار همچون گذشته بخوانم آن نگاه پر از مهرت را که می خواهی پنهانش کنی اما رسوایت می کند
بگذار همچون گذشته نگاهت کنم ، با عشق نه با نفرت
شاید هم من اشتباه می کنم
حالا می فهمم که این من و توییم که دل هایمان را غباری از غرور احاطه کرده و نگاه هایمان را از هم می دزدیم نه این پنجره ی کهنه که بروی امید باز است
اردیبهشت هشتاد و هشت