ع ش ق

یادم میاد کسی ازم پرسید عشق واقعا چیه؟عشق آدم و شاد میکنه یا غمگین؟در حقیقت عشق تنها احساسی است که چند بعدی است.احساسی که در اون هم به اوج سر خوشی و لذت میرسی هم به قعر نا امیدی ها و نگرانی ها و دلواپسی ها.در عشق هم حس خلوص و پاکی هست و هم هوسی خوشایند که آن هوس،هوسی صِرف نیست.چرا که با همون خلوص آمیخته گشته.همانگونه که هیچگاه منطق بدون احساس زیبا نیست،هوس نیز به خودی ِ خود،آلوده و گناه جلوه می کند.عشق همان است که تو را نرم و لطیف می کند،چون پوست ِ نوزادی تازه تولد یافته و تو را خشمگین میکند چون صاعقه طوفان.در عشق ،گاه ِ تعادل به ندرت است.گاه پس و گاه پیش.و بسیارند آنان که در راه عشق گریستند و خون دل خوردند و باختند.و بسیار اعتقاد دارند که عشق همین است،خواستن و نرسیدن و هرگز نرسیدن.
عشق زمان و مکان نیست چون از مادیات نیست،و هر چند زمان در ظرفش نمی گنجد ولی زود گذر نیست.عشق گوشه ای از قلب را می خورد تا گوشه ای دیگر برایش چاره ای بیندیشد.بسیاری از ما ، از عشقمان،از هم،او که روزگاری پیوند دهندۀ نفس ما با صبح روز بعد بود گذشته ایم.به میل،به اجبار،به صلاح.....وما نیز همچنان زندگی کرده ایم و این بدین معنا نیست که چون از کنارش گذشته ایم او را از دل نیز رانده ایم.همه ی ما زندگی می کنیم به امید آینده و با فکر گذشته.همه ی ما از زندگی سعی می کنیم لذت ببریم ،با آنان که دوستشان داریم و آنانکه از بودن در کنارشان مفهوم زندگی را بیشتر درک می کنیم. و نیز به گذشته می اندیشیم و هر آنچه گذشت تا به امروز رسیدیم.مفهوم آینده به معنای انکار گذشته نیست و من امروز کسی را دوست می دارم و این دوست داشتن مفهومش را وامدار گذشته می داند.عشق همانست ،عشق همان لحظه ایست که اول بار دلم لرزید،دلم فرو ریخت،که اگر در کنارم نباشد من این زیبا ترین حس ِ زندگی را از دست خواهم داد...
دست نوشته ی دوست عزیزم ف.رزاقی.25اسفند1386

جزیره

...روزی زورگاری در جزیره ای زیبا تمام حواس زندگی می کردند.شادی ، غم ، غرور ، عشق
روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت.پس همه ساکنین جزیره قایق هایشان را مرتب کرده و جزیره را ترک کردند.اما عشق باقی ماند چرا که او عاشق جزیره بود.وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت عشق از ثروت که با قایقی با شکوه جزیره را ترک می کرد خواست و به او گفت آیا می توانم با تو همسفر شوم؟ثروت گفت :خیرنمی توانی !من آنقدر طلا و نقره داخل قایق دارم که دیگر جائی برای تو نیست.پس عشق از غرور که با یک کرجی ِ زیبا راهی مکان امنی بود کمک خواست اما غرور گفت :نمی توانم !تمام بدنت خیس و کثیف شده قایق مرا کثیف می کنی.غم در نزدیکی عشق بود پس عشق به او گفت:اجازه بده تا من با تو بیایم؟غم با صدائی غمگین گفت:آه عشق من خیلی غمگینم و احتیاج به تنهائی دارم.عشق این بار به سراغ شادی رفت و او را صدا زد اما آنقدر او غرق در شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را نشنید.ناگهان صدای پیری گفت:بیا عشق،من تو را خواهم برد.عشق آنقدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام یاریگرش را بپرسدو سریع خود را داخل قایق او انداخت و جزیره را ترک کرد.وقتی به خشکی رسید پیرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد که چقدر به پیرمرد بدهکار است.چرا که او جان عشق را نجات داده بود.عشق از غلم پرسید او که بود؟علم پاسخ داد:او زمان است.عشق گفت:زمان!او چرا به من کمک کرد؟علم لبخندی خرد مندانه زد و گفت:زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت ِ عشق است.

می گریزم

زندگی طغیان است بر تمام درهای بسته.هر لحظه که در تسلیم بگذرد لحظه ای است که بیهودگی و مرگ را تعلیم می دهد و گریختن،تنها از احساسات کودکانه خبر می دهد.اما تکرار در گریز ثبات در عشق را اثبات می کند .من ایمان دارم که عشق تنها وابستگی نیست،انحلال کامل فرد است در جمع.آنچه هر جدائی را تحمل پذیر می کند اندیشه های پایان آن جدائی است.زندگی ،تنهایی را نفی می کند و عشق بارورترین تمام میوه های زندگی است

چه باید کرد؟


چند روز پیش یکی از دوستای خوبم یه حرفی بهم زد که واقعا برام جای فکر کردن داشت ،حرف قشنگش این بود که تا وقتی یه سری از مسائل نامفهومه و واضح نیست که هیچی،ولی وقتی خودشو نشون میده و واضح میشه یا به قول معروف علنی،دو راه بیشتر نداری یا بمونی یا بری.حالا این رفتن ها و موندن ها چه ارزشهایی دارن؟آیا با موندن یا رفتن به واقع به اون چیزی که میخواهیم می رسیم؟شاید اصرار و پافشاری روی هرچیزی نتیجۀ عکس بده
...پس یه راه بیشتر نمی موونه اونم رفتنه

دفتر ِ خاطرات

.چند روز پیش وقتی داشتم قفسه کتابامو مرتب می کردم تعدادی سالنامه و تقویم توجه مو جلب کرد
در این بین دستم رفت سمت سالنامه ی 1382 ،یک سال تمام از اول فروردین تا آخرین روزِ سال تمام وقایع خوب وبد رو روی کاغذ اورده بودم
شاید خیلی از روزهاش مطلب یا اتفاق مهمی برای نوشتن نداشتم ولی کارهای روزمره نوشته شده بود
خووندنشون شاید 4،3 ساعت طول کشید اما وقتی تموم شد تازه فهمیدم دفتر خاطرات تنها دفتری ِ که وقتی نوشتیش دیگه هیچ وقت نمی تونی برگردی و تصیحش کنی
.فقط می تونی ورق بزنی و بخوونیش
بعضی از صفحه های اون برام یاد آور شیرین ترین خاطرات و بعضی از اون ها به اندازه ای تلخ بودن که برای خودم هم باور کردنش سخت بود،که من این روز ها رو گذروندم
جالب بود برام، تلخ ترین ِ تلخ ترینشون رو هم که می خووندم می خندیدم خوشحال از اینکه تموم شده بودن،حالا
.به چه بها و ارزشی خدا می دوونه!ولی گذشته بودن
.اما شیرین ترین ِ شیرین ترینشون رو با اشک ورق می زدم، ناراحت از اینکه قشنگ ترین لحظات دیگه برام تکرار نمی شن
.روز هایی که داریم می گذرونیم یا روزهایی که پیش رو داریم و نمی دونیم قراره چه اتفاقی بیفته همه یه روز خاطره می شن
تلخ و شیرین ماندنی، حتی اگه رو کاغذ نباشن

خیال

راه دوری نیست کوچه ی تنهایی من
هنوز که هنوز است از دیدن تو در خیابان خیس خوابهایم شاد می شوم
من و تو ما نبودیم هرگز
نه همراه ،نه هم صدا
نه هم بغض،نه هم نگاه
رفتن سهم ساده ی تو شد و ماندن سهم دشوار دستهای من
امروز هم نه گلایه ای از این همه انتظار
و نه بهانه ای از نمناکی کاغذ
راضی به رضای زندگی

کویر

...وقتی که بود نمی دیدم،وقتی می خواند نمی شنیدم
...وقتی دیدم که نبود
!...وقتی شنیدم که نخواند
چه غم انگیز است وقتی که چشمه ای سرد و زلال در برابرت می جوشد
و می خواند
و می نالد
تشنه ی آتش باشی و نه آب
چشمه که خشکید،چشمه که از آن آتش که تو تشنه ی آن بودی بخار شد
و به هوا رفت
و آتش،کویر را تاخت و در خود گداخت
و از زمین آتش رویید
و از آسمان آتش بارید
تو تشنه ی آب گردی نه آتش
،و بعد ِ عمری گداختن از غم نبودن کسی که
تا بود،از غم نبودن تو
.می گداخت
کویر-دکتر علی شریعتی

روشهای جدید برای آرایشی مدرن

.برای خانم های عزیز البته که آقایون هم می تونن بخوونن ولی به دردشون نمی خوره

!بد نیست هر چند وقت یکبار قوانین آرایشی تان را به هم بزنید

شش قانون برای تغییر شیوه ی آرایشی تان:

قانون اول:

اصل قدیمی:آرایش های براق در روز چندان جالب نیست و فقط مختص آرایش شب است

برف زدن همه را جلب می کند!

آرایش های امروزه دیگر از حالت مات در آمده و حالت براق پیدا کرده است

رژگونه ها اکلیلی شدن و حتی برق لب ها با وجود داشتن برق کافی اکلیل دارن.

بسیاری از پنکک ها و رژ گونه ها نیز اکلیلی شده اند

رنگ های کرم و صورتی خود برق خاصی دارند،خالا اگر با اکلیل ترکیب شوند معجزه می کنند

در آرایش با لوزم براق باید دقت داشته باشید که در هر آرایش تنها دو تا از ترکیبات آرایشی تان براق باشد

بیشتر از دو تا چهره را مصنوعی می کند،به عنوان مثال اگر از سایه و رژ براق استفاده می کنید،

رژ گونه تان را مات بزنید.

در ضمن آرایش براق در همه ساعات جلوه خود را دارد و فقط خاص مهمانی های شب نیست

قانون دوم:

اصل قدیمی:رنگ رژ لبتان را با رنگ سایر آرایش تان هماهنگ کنید

رنگ برق لب یا رژتان را با رنگ پوست تان هماهنگ کنید!
خرید برق لب یا رژ لب می تواند خیلی گول زنک باشد . معمولاً نظر افراد قبل از خرید و بعد از خرید رژلب 180 درجه عوض می شود . آنچه که قبل از خرید از نظرشان زیبا جلوه می کرد بعد از خرید کاملاً زشت و بدرنگ است .
بهترین پیشنهاد این است که رنگ رژ یا برق لبتان را با رنگ پوستتان هماهنگ کنید تا بتوانید آن را با سایر لوازم آرایشتان نیز استفاده کنید . نکته دیگر این است که بهتر است سراغ رنگی بروید که خیلی اختلاف با رنگ پوستتان نداشته باشد و فقط بعنوان رنگ مکمل بکار رود .
(معمولاً رنگهای صورتی چرک ، گل بهی و برق لب بیرنگ به همه چهره ها می آید ) .
برای مناسبتهای ویژه می توانید از درجه تیره تر رنگ مورد دلخواهتان استفاده کنید .
قانون سوم :
اصل قدیمی : زیر سازی را روی همه قسمتهای پوست صورت انجام دهید .
زیر سازی را بیشتر روی لکه های پوست و قسمتهای سایه روشن پوستتان انجام دهید !
پوشاندن همه صورت با ترکیبات زیرسازی پوست نه تنها وقت گیر است بلکه چهره را از حالت طبیعی درآورده و پوست را مصنوعی می کند .بهتر است این ترکیبات را روی نواحی قرمز و لکه دار صورتتان مانند بینی ، روی گونه ها و چانه بزنید .
به کمک پد آرایشتان آن را روی پوستتان محو کنید .
قانون چهارم :
اصل قدیمی : در گذشته می گفتند رژ لب و برق لب همیشه به خط لب احتیاج دارد به بیانی دیگر آرایش لب با زدن خط لب کامل می شود .
خط لب به آرایش لبهایتان جلوه خاص می دهد و حتی مرز لبهای شما را مشخص می کند . اگرچه استفاده هر روزه در آرایش ، چهره تان را بسیار رسمی و تصنعی می کند .
برخی از افراد لبهای محوی دارند و مرز لبهایشان چندان مشخص نیست این افراد بیشتر از خط لب استفاده می کنند ، اما سایر افراد کمتر استفاده کرده یا از برسهای آرایشی لب استفاده می کنند که تقریباً همان کار را انجام می دهد .
قانون پنجم :
اصل قدیمی : رنگ سایه چشمهایتان را همرنگ رنگ چشم های خود انتخاب کنید .
رنگ سایه چشمهایتان را لزوماً رنگ چشمهای خود انتخاب نکنید !
یکی بودن رنگ چشم و سایه تان چشمهای شما را محو و کوچکتر می کند در عوض رنگ سایه ای که مخالف رنگ چشم شما باشد ، جلوه چشمهای شما را بیشتر می کند .
بعنوان مثال اگر چشم های آبی دارید سایه صورتی روشن و اگر چشم های قهوه ای دارید سایه ای سبز یا آبی استفاده کنید .
قانون ششم :
اصل قدیمی : آرایش چشم بعد از زیر سازی انجام می شود .
ابتدا آرایش چشمهایتان را تمام کنید .
آرایش چشمهای شما در مرحله آخر چگونگی چهره نهایی تان را نشان نمی دهد .
پس بهتر است ابتدا چشم های خود را آرایش کنید .ابتدا از سایه چشم شروع کنید .
سپس خط چشم را بکشید و نهایتاً ریمل بزنید .

کمکم کن بمونم

با شروع قصه ها زیر این چرخ کبود
توی اون تنگ غروب یکی بود هیچ کس نبود
یکی بود دیده نشد مثل خواب یک صدا
میون قصه که بود از من و از تو جدا؟
با شروع قصه ها تو جوونی پیر میشیم
بجای فرصتامون واسه فردا دیر میشیم
بشنویم قصه ها رو زود تر از گفته شدن
واسه دیر شدن بسه خودتو به خواب نزن
وقتی که وقتای ما واسه داشتن نباشه
رفتن و رقتنامون نرسیدن با هاشه
باید آب بشیم و بعد برسیم به تشنگی
آخرین فرصت ما همین ِ تو زندگی
تو کجایی خودِ من، کمکم کن بموونم
قصه ی بودن هارو تا که هستم بخوونم

دعای خیر

.خوشا به حال مردم با صفا
.خوشا به حال آنان که از مال فارغند،زیرا که وارسته اند
.خوشا به حال آنان که درد خویش را به یاد دارند،و در آن سر مستی خویش را می جویند
.خوشا به حال آنان که گرسنه ی حقیقت و زیباییند.زیرا گرسنگیشان نان می آورد،وتشنگیشان آب گوارا
.خوشا به حال آنان که مهربانند،زیرا با همان مهربانی خویش تسلا می یابند
.خوشا به حال آنان که دلی پاک دارند،زیرا با خدا یگانه می شوند
.خوشا به حال بخشایندگان،زیرا بخشش را نصیب می برند
.خوشا به حال صلح دهندگان،زیرا روحشان بر فراز جنگ ساکن می شود،و خود، زمین بایر را گلستان می کنند
...و خوشا به آنان که

زندگی بدون شکست بی معناست


.زندگی بدون روز های بد نمی شود،بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم
اما روزهای بد،همچون برگ های پاییزی،باور کن که شتابان فرو می ریزند و
زیر پاهای تو ، اگر بخواهی ، استخوان می شکنند، و درخت استوار و مقاوم
.بر جای می ماند
برگ های پاییزی، بی شک ،در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشیدن
...به تداوم درخت،سهمی از یاد نرفتنی دارند

امید

خوب بودن و خوب زیستن نخستین آرزوی انسانها در جامعه ای است
که هر انسان عادی از آغاز حیات،اندیشه و خرد خویش را برای رسیدن
به این منظور به کار گرفته است
ولی گاهی خواسته یا نا خواسته عواملی بر سر راه آدمیان قرار می گیرد
که همۀ آن منظورها و آرزوها بر باد می رود
وقتی این آدمهای بر باد رفته را می بینم که با مشتی امید،وا خورده روی
رشتۀ باریک گذشته به عقب بر می گردند و گذران پر تلاطم عمر و
مجموعۀخاطراتشان را مرور کرده و نقاط تاریک و ناشناختۀ آن را
از نظر می گذرانند و آنگاه با حزن و اندوه از ادامۀ زندگی عقب نشینی
. می کنند متاسف می شوم

سکوت

و باز هم سکوت
سکوت چیست؟
آری سکوتِ تو هرگز دلیل ِپایان نیست
گفتی سکوت؟
!هرگز
.گاهی سکوت،واژه ی گویایی ست
یک اسب شیهه می کشد و
،سر نوشتِ ما
.تغییر می کند

شوق

به نام خدا

نرم نرمک می رسد اینک بهار ،خوش به حال روزگار
و باز هم با سرعت هر چه تمام تر هفته ها از روز ها و روز ها از ساعت ها گذر کردند تا رسیدیم به آخرین ماه سال، اسفند.
همیشه آخرین روز های سال با نوعی شتاب و شوق همراه است.
شتاب گذر سریع زمان و هزار و یک کار عقب مانده و شوق رسیدن به بهار شیرین وزیبا .
شاید مهمترین اتفاقی که باید بیفتد تا این چند روز مانده به بهار، پر برکت و خیر باشد تغییر سیمای دل آدم هاست
و خانه تکانی زوایای دل.
شنیدم بزگی می گقت:اگر قرار است از جایی به جایی حرکت کنیم،هر چقدر دستمان سبک تر و بارمان کمتر باشد این حرکت سریع تر و بهتر صورت می گیرد.
هنوز 13 روز برای خانه تکانی دل هایمان فرصت داریم.