تولدت مبارک
...
دوستش دارم
روز اول با خود گفتم
دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم باز می گفتم
لیک با اندوه و با تردید
روز سوم هم گذشت اما
بر سر پیمان خود بودم
ظلمت ِ زندان مرا می کشت
باز زندان بان خود بودم
آن من ِ دیوانه ی عاصی
در درونم های و هوی می کرد
مشت بر دیوار ها می کوفت
روزنی را جستجو می کرد
می شنیدم نیمه شب در خواب
های های گریه هایش را
در صدایم گوش می کردم
درد ِ سیال ِ صدایش را
شرمگین می خواندمش بر خویش
از چه بیهوده گریانی ؟
در میان گریه می نالید
دوستش دارم ، نمی دانی؟
روز ها رفتند و من دیگر
خود نمی دانم کدامینم
آن من ِ سر سخت مغرورم
یا من ِ مغلوب دیرینم ؟
بگذرم گر از سر پیمان
می کشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم
!عشق ممنوع
پـــــــائیز پـــــادشاه فصـــــلها
همچو پائیز بشو زرد
ای دل ساده بکش درد که حق ات این است
از زمانه بشو دل سرد که حق ات این است
هر چه گفتم مشو عاشق ! نشنیدی
همچو پائیز بشو زرد که حق ات این است
دیدی آخر دم ِ مردانه به جز لاف نبود
بکش از مردم نا مرد که حق ات این است
آنچه بر عاشق دل خسته روا دانستی
فلک آخر سرت آورد که حق ات این است دانلود
Subscribe to:
Posts (Atom)