دم زدن در تو حیات من است

من اکنون رسیده ام به کناره ی دریایی بی انتها ...دریایی موج زن از درد...دریایی از آن الهام های پاک اهورایی که در این قرن های سکوت جاهلی ، آبشخور هیچ احساسی نبوده است.از آن گوهرهای گرانبهای غیبی ، که در این خلوت تاریخ در صدف هیچ "فهمیدنی "نگنجیده اند.ومن چگونه این کوزه ها را پر کنم و بدهم به دست تو ِ تشنه ، ای که جوی آلوده ی این بازار از کنارت می گذرد ! می دانم تشنه ای اما ... اما این دریا را در کوزه نمی توان کرد . توقع داری چند جرعه ؟ اما نمی توان از این دریا ، نمی توان جرعه جرعه آب برداشت.زندگی من همه جرعه جرعه نقش بر آب شد. عمر من ، همه ناله ناله ، بر باد رفت.دیگر بس است.یا فریـــاد یا ســـکوت ، یا طغیان یا عطش .راه سومی وجود ندارد .این دریا ، سراسر یک حرف است ، یک حرف پیوسته ! همان حرفی که برای نگفتن آن ، این همه حرف می زنیم و چه بی ثمر ! نمی توان ، نمی توانم جرعه جرعه تو را بیا شامم . می دانم تشنه ای ... دلم در عطش سوزان تو می جوشد، می گدازد . چقدر دلم می خواست بر سر و روی تافته از آتشت ، بر لب های شکافته و کبودت ، بر جگر سوخته در عطش ات جرعه ای خوشگوار از آب های تگرگی و شفاف بپاشم تا نمیری ، تا برای من بمانی ، ای که هوای من شده ای ، دم زدن در تو حیات من است
دکتر علی شریعتی

No comments: