از مرز خوابم می گذشتم
سایه ی تاریک یک نیلوفر
روی همه ی این ویرانه فرو افتاده بود
کدامین باد بی پروا
دانه ی این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟
در پس در های شیشه ای رؤیا ها
در مرداب بی ته آیینه ها
هر جا که من گوشه ای از خودم را مرده بودم
یک نیلوفر روییده بود
گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت
و من در صدای شکفتن او
لحظه لحظه خودم را می مردم
بام ایوان فرو می ریزد
و ساقه ی نیلوفر بر گرد همه ی ستون ها می پیچد
نیلوفر رویید
ساقه اش از ته خواب شفافم سر کشید
من به رؤیا بودم
سیلاب بیداری رسید
چشمانم را در ویرانه ی خوابم گشودم
نیلوفر به همه ی زندگی ام پیچیده بود
در رگ هایش ، من بودم که می دویدم
هستی اش در من ریشه داشت
همه ی من بود
کدامین باد بی پروا
دانه ی این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟
سهراب سپهری
2 comments:
هیچی نمی تونم بگم
عالی بود عالی
ذکر مطلب بدون درج نام شاعر ،دزدی اثر هنری است.منم جو گرفتم اصلا فکر نکردم و شعر حضرت سهراب را به اسم تو کردم . من در اینجا رسما از جناب سهراب عذر خواهی می کنم .
Post a Comment