یک هفته ی پیش قبل از اینکه به دانشگاه برم اتفاقی افتاد که لبخند همیشگی مو پاک کرد
از اون بدتر ترافیک این روزهای تهران که دیگه ساعت مشخصی نداره بود و بعدش دیر رسیدن به کلاس و مسلماً متلک های استاد موقع ورود به کلاس هم تجدیدش کرد
طوری که حتی نمی تونستم مثل قبل وانمود کنم چیزی نشده.همه متوجه تغییر چهره ی همیشه خندانم شده بودند.هر کسی بهم میرسید یه چیزی میگفت و اعتراضی می کرد ...یکی میگفت : چرا ناراحتی؟یکی میگفت : چرا اخمات تو همه؟ یکی دیگه میگفت : تا حالا تو رو اینجوری ندیده بودم اگه تو ناراحت باشی منم ناراحت میشم!تا حالا فکر نمی کردم لبخندم برای کسی یا کسانی تا این اندازه مهم باشه!ولی انگاری همه یه جورایی به خنده های من عادت کرده اند و با خلق ِ تنگم غریبه اند!شاید بخاطر اینه که من همیشه در بدترین روزها هم سعی می کنم بخندم ، خیلی وقت ها پشت لبخندم یه غم بزرگ بوده و کسی نفهمیده که من چه حالی دارم حتی نزدیکانم کاری که بتازگی کمتر می تونم انجامش بدم . انگاری این انرژی مثبت و اون لبخندهای همیشگی یواش یواش داره ته می کشه و شایدم تموم شده و من دارم با سماجت نگهش می دارم
...دلم خیلی گرفته..از همه چیز و همه کس و همه جا
!نمی دونم اون اتفاق عجیبی که منتظرشم و اصلاً نمی دونم چیه کِی قراره بیفته؟
3 comments:
شاید تو هم در دوران گذری.من هم حسی که تو داری تجربه می کنی رو کردم.زندگی درس هایی داره که ادم کلاس به کلاس یاد میگیره .امیذوارم که این اتفاقی که منتظرشی به خوشی بیافته
مهسا خنده روی خره، منم مدتهاست از اين احساسا دارم، که دلم از همه چيز و همه کس می گيره دوباره خوب می شه، یعنی خوب که نمی شه ولی وانمود می کنه خيلی خوب شده(ولی ته ته ته دلم نمی شه)ولی اينم يه دورانی داره، مهم ما هستيم که از اين دوران سربلند بيرون بيايم، راستی چه کار خوبی کردی که حرفاتو اين طوری نوشتی. خوب می نويسيا زشته. به قول فيروز جووووون نوشتن برای دل ِ خود آدم هم يه ِراهشه... اينم از اون نوشته هاس که از ته دلی بود واسه خودت، دقيقاً درکش کردم
مرسی از تو سیامک عزیزم بخاطر کامنتت ولی اصلاً دلم نمیی خواد به نتیجه ای که تو الان بهش رسیدی برسم
و مرسی از سمیه جوونم ، نذار اوون( ته ته ته دلت )هم چیزی بموونه...درسته ماله من یک هفته ست که موونده ولی مطمئنم که زیاد طول نمی کشه
Post a Comment