این روزها برای خودم خاطره های خوب و قشنگ زیاد می سازم یا بهتره بگم میسازیــــــم و صد البته به یاد ماندنی.و اینبار در دماوند در خانه ای که قرار بود پانزده دقیقه ای گرم شود و هرگز نشد وتنها چیزی که فضای آنجا را قابل تحمل کرد گرمای عشق و صمیمیت ِ دوستی های قدیمی و تازه بود.
خانه و باغی با آن همه سکوت و آرامش ، با آن درختان سیب و گیلاس و گردوی تازه به خواب رفته که به قول سمیه کودکانی بزرگ نما، خوا بشان را شکسته بودند و آنها به این همه شور و حال و طراوت تنها لبخندی شیرین زدند و ما را به جوانی مان بخشیدند.حال تنها کاری که می توانم برای پایداری و تکرار این جوانی ها کنم اینست که دعا کنم ، و باز هم دعا کنم برای دوام این قشنگی ها
بار دیگر دماوند با آن همه زیبایی ،خانه و باغ ، آتش و سرما،شکلات های عمه آتیک و سیب زمینی های زغالی،گوسفند های در حال چریدن در دشت مجاور،ماشین شایان با همه تجهیزاتش و در آخر پیتزاهای خانواده کالیس وآن همه احساس لذت از کنار هم بودن از ذهنم می گذرد و برایم شیرین است
6 comments:
واقعا خدا این روزهارو از ما نگیره
delam tange,,,,,,,, kheiliii....
gerye ham dge sabokam nemikone,,,, ghadr oun bagh-o dosta ro nemidoni ke cheghad bayad bedoni!!!NEmiDOniiii.
Mani(kherrs)
manie topolam elahiii man bemiram baraye oon dele tangettttt.....bayad ghavi bshiiiiiiiiiiiiiiiiii azizaaaaaaaaammm ...bad az har sakhti ye aramesh hastesh. age sakhti nabashe ta'me shirine aramesho hich vaght hess nemikoniiiiiiiii..faghat bedoooon ke ba inke dooori hanoooz delhaee hast ke vaseye toye topol tang beshe in khodesh kheili mohemeeee
doooset daram azizam
به اميد اين که هميشه از اين خاطرات خوبمون بنويسم... دوراز تلخی، بدون کينه و کدورت... و به اميد محکم تر شدن دوستيمون....
baba fagat kalis
dorost shod?
Post a Comment