آن ســـــــوی پــــــــنجـــره
اگر عاشق آسمانم ، فقط یه پنجره برایم کافیست
و باز هم مصدق به فریادم رسید
شب بود
پاییز بود و سوز سحرگاهان بود
من بودم و سکوت خیابان بود
و روح روح ساده معصومی
که آخرین دم از نفسش را
در صولت سپیده دمان زد
و هیچ کس
بر مرگ این شهید که من باشم
یک قطره هم سرشک نیفشاند
No comments:
Post a Comment
Newer Post
Older Post
Home
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment