کاش نمی دانستم

با هیچ کس نمی توانم بگویم درد ِ دلم چیست
با تو می گویم دردم دو چندان می شود
با خودم می گویم به نتیجه که نمی رسم هیچ
گنگ تر و گیج تر از قبل به دنبال ِ خودم می گردم
پس کجاست آن خود ِ آگاهم؟
پس کجاست آن بلوغ کهنه ام؟
پس کجاست آنهمه منطق که یکباره برایت آتش زدم؟
بیشتر که دقت می کنم می بینم همه در جنگ و نزاعیم
تو با عقل و احساس
من با عشق و زندگی
اشک با غرور
غرور با عشق
منطق با حماقت
و تو می خواهی به ریا بگویی که عاشق نیستی
و من چه کنم که می دانم هستی
چرا که بغضت را دیدم
چرا که همچون کودکی به آغوشت کشیدم
واینها آتشم را شعله ور می کنند
تاجایی که هم خود بسوزم
و هم تو را بسوزانم

No comments: