دیر زمانی بود که بی خبر از آغوش گرمت بودم ، بی خبر از حالت بی آنکه دلتنگی هایم را میدان دهم مشغول روزمره گی های بیهوده .حالا تو نیستی ، نه گرمی نگاهت ، نه محبت دستانت و نه زانوهایت که جایگاه کودکی هایم بودند
دیدارمان شد به قیامت
دیگر فرصتی ندارم
اما بدان هنوز هم گرمی زانوهایت که یاد آور کودکی هایم هستند را حس می کنم
اما بدان که اگر تو دلتنگ من نشدی من دلتنگ جای خالی تو، حتی در میان خاطراتم خواهم بود
دی ماه هزار و سیصد و هشتاد و هشت