شیریــــــــــــن اما تلخ

گاهی فکر می کنم وقتی اشکی بریزم خالی می شوم . نمی دانم تو با این کار سبک شدی یا نه!؟اما امروز شاید بعد از هفته ها مقاومت سیلی از آنها را که عطر تو را به همراه داشتن تقدیم سمیــــه و ســـــوما و شیریـــــــــن و زهـــــره کردم.تنها منتظر اشاره ای بودم که خودم رو از این بار غصه رها کنم و این فرصت رو خاطره ی تلخ ِ شیریـــــن و بعد چهره ی بغض کرده ی سمیــــه به من دادند! اما هنوز هم سنگینی شان را بر پلک هایم حس میکنم . شاید بخاطر اینه که هنوز هم اشکی برای ریختن بود و من راهشان را بستم . یادم آمد که تو می خواهی لبخند بسازی نه اشک پس لبخندی تلخ را بر لبان نشاندم که گویای مرگی تدریجی بود . احساس میکردم تمام شدن این اشک ها یعنی خاموش شدن من و محو شدن تو ...و من می خواهم که بمانی..برای من سایه ای از تو کافیـــست...گرچه تو گفتی که نمی خواهی ماندگار باشی !اما بدان که قشنگ ترین اشتباه ِ زندگی همیشه ماندگارترینه.... پس اشک هایم را برای تنها یی بی پایانم نگه خواهم داشت و به قول سمیـــــــــــه به انتظار معجزه می نشینم
که همین انتظارهم برایم شیریــــــــــــــــــــــــرین است

2 comments:

Anonymous said...

gahi entezar mojjjeze tanha omide ... khodaro che didi mojjjeeezzzeha chandan ham door az dastrasss nissstan.. shayad be vaghtesh pish bian.

massa said...

to baram 2A kon