یادم میاد کسی ازم پرسید عشق واقعا چیه؟عشق آدم و شاد میکنه یا غمگین؟در حقیقت عشق تنها احساسی است که چند بعدی است.احساسی که در اون هم به اوج سر خوشی و لذت میرسی هم به قعر نا امیدی ها و نگرانی ها و دلواپسی ها.در عشق هم حس خلوص و پاکی هست و هم هوسی خوشایند که آن هوس،هوسی صِرف نیست.چرا که با همون خلوص آمیخته گشته.همانگونه که هیچگاه منطق بدون احساس زیبا نیست،هوس نیز به خودی ِ خود،آلوده و گناه جلوه می کند.عشق همان است که تو را نرم و لطیف می کند،چون پوست ِ نوزادی تازه تولد یافته و تو را خشمگین میکند چون صاعقه طوفان.در عشق ،گاه ِ تعادل به ندرت است.گاه پس و گاه پیش.و بسیارند آنان که در راه عشق گریستند و خون دل خوردند و باختند.و بسیار اعتقاد دارند که عشق همین است،خواستن و نرسیدن و هرگز نرسیدن.
عشق زمان و مکان نیست چون از مادیات نیست،و هر چند زمان در ظرفش نمی گنجد ولی زود گذر نیست.عشق گوشه ای از قلب را می خورد تا گوشه ای دیگر برایش چاره ای بیندیشد.بسیاری از ما ، از عشقمان،از هم،او که روزگاری پیوند دهندۀ نفس ما با صبح روز بعد بود گذشته ایم.به میل،به اجبار،به صلاح.....وما نیز همچنان زندگی کرده ایم و این بدین معنا نیست که چون از کنارش گذشته ایم او را از دل نیز رانده ایم.همه ی ما زندگی می کنیم به امید آینده و با فکر گذشته.همه ی ما از زندگی سعی می کنیم لذت ببریم ،با آنان که دوستشان داریم و آنانکه از بودن در کنارشان مفهوم زندگی را بیشتر درک می کنیم. و نیز به گذشته می اندیشیم و هر آنچه گذشت تا به امروز رسیدیم.مفهوم آینده به معنای انکار گذشته نیست و من امروز کسی را دوست می دارم و این دوست داشتن مفهومش را وامدار گذشته می داند.عشق همانست ،عشق همان لحظه ایست که اول بار دلم لرزید،دلم فرو ریخت،که اگر در کنارم نباشد من این زیبا ترین حس ِ زندگی را از دست خواهم داد...
دست نوشته ی دوست عزیزم ف.رزاقی.25اسفند1386